زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
کاروان را در بهـار بیخـزان آوردهام عشق را در سرزمین تشنگـان آوردهام اشکهای من گواهی میدهد ای تشنه لب بـر لـبان خـشـک تو آب روان آوردهام تا که بر دشمن بتـازم در زمین کـربلا تـیـر آهـی داشـتـم، قـد کــمـان آوردهام بعد سخـتیها که در شام بلا ما دیدهایم داغـداران را درین دارالامـان آوردهام تا دوباره بوی سیب سـرخ آید بر مشام لالهها چیدم ز اشک و ارغوان آوردهام با پر و بالی که بشکست از جفای دشمنان طـایـران خـسـته را در آشـیان آوردهام در اسـارت رفـته بودم از اسارت آمدم آمدم با خویش چشم خون فشان آوردهام تا بچینم روی قبرت دسته گلهایی ز درد کودکان را همچو گل در بوستان آوردهام کــارواندار تـمــام داغــدارانـت مـنــم در کـنار تـربـتت این کـاروان آوردهام تا پـدر از ماجـرای کـنج ویران بشـنود قـصهها از دخـتر شیـرینزبان آوردهام با زنان داغـدار و کـودکان خون جگر سیـنـهای لـبریز از آه و فـغـان آوردهام این غریبان را پس از ظلم و جفای دشمنان خـسـتـه دل نزد امـام مـهـربان آوردهام ظاهراً بودم اسیر اما به روی دوش خود پـرچـمی پیـروزمند و جاودان آوردهام «یاسر» از اشکی که دارد میدرخشد چون قمر رو به سـمـت آسـمان بیکـران آوردهام |